زن و شوهر جوانی سوار برموتورسیکلت در دل شب میراندند. آنها از صمیم قلب یکدیگر را دوست داشتند. زن جوان: “یواشتر برو من میترسم” مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره! زن جوان: “خواهش میکنم، من خیلی میترسم.” مردجوان: “خوب، اما اول باید بگی دوستم داری!” زن جوان: “دوستت دارم، حالا میشه یواشتر برونی؟” مرد جوان: “مرا محکم بگیر” زن جوان: “خوب، حالا میشه یواشتر؟” مرد جوان: “باشه، به شرط این که کلاه کاسکت مرا برداری و روی سرت بذاری، آخه نمیتونم راحت برونم، اذیتم میکنه.”
ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط سید مجتبی موسوی در تاریخ 1348/10/11 و 18:21 دقیقه ارسال شده است | |||
مجتبی هستم عضو شدم داش تاییده را بزن و تبدل لینیک کن با وبلاگ من |
درباره ما
این سایت نوشته شده توسط یه عاشق تنها و دل باخته؟؟ هنوز دیر نشده???
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آرشیو
نظرسنجی
نظر شما درمورد وبلاگ چگونه است؟
آمار سایت
کدهای اختصاصی