دروغ و خيانت رو هك كن از انسانيت كپي بگير و سندت كن با صداقت و وفا و معرفت چت كن از زيباترين خاطره زندگي وب بگير تو پروفايل قلبت يه قلب تير خورده بذار و بگو عاشق عشق هستي و عاشق عشق باش در مسنجر قلبت عشق رو اد كن وبه احساسات عشقت پي ام بده غم رو ديلت كن و واژه بدي رو رينيم كن براي غرورت آف بزار آخه (دنيا دو روزه)
بي تو اينجا نا تمام افتاده ام پخته اي بودم که خام افتاده ام گفته بودي تا که عاقلتر شوم آه ، مي خواهي مگر کافر شوم من سري دارم که مي خواهد کمند حالتي دارم که محتاجم به بند کاشکي در گردنم زنجير بود کاشکي دست تو دامنگيربود من جهان را زير وبالا کرده ام عشق خود را در تــــــو پيدا کرده ام
تو کي هستي؟
فقط ميگه: تو ماله مني
عشق نمي پرسه اهل کجايي؟
فقط ميگه: توي قلب من زندگي مي کنی
عشق نمي پرسه چه کار مي کني؟
فقط ميگه: باعث مي شي قلب من به ضربان بيفته
عشق نمي پرسه چرا دور هستي؟
فقط ميگه: هميشه با مني
عشق نمي پرسه دوستم داري؟
فقط ميگه: دوستت دارم
بچه که بودم فقط بلد بودم تا 10 بشمرم نهايت هر چيزي برام همين 10 تا بود از بابا بستني که مي خوا ستم10 تا مي خواستم مامانو 10 تا دوست داشتم خلاصه ته دنيا همين 10 تا بود واسم و اين 10 تا خيلي قشنگ بود حالا نمي دونم که دنيا چقدره؟ نهايت دوست داشتن چندتاست؟ ده تا بستني هم کفافمو نمي ده خيلي هم طمعه کار شده ام اما مي خوام بگم دوستت دارم مي دوني چقدر؟ به اندازه همون ده تاي بچگي!
روي تخته سنگي نوشته شده بود: اگر جواني عاشق شد چه کند؟ من هم زير آن نوشتم: بايد صبر کند براي بار دوم که از آنجا گذر کردم زير نوشته ي من کسي نوشته بود اگر صبر نداشته باشد چه کند؟ من هم با بي حوصلگي نوشتم بميرد بهتر است براي بار سوم که از آنجا عبور مي کردم انتظار داشتم زير نوشته من نوشته اي باشد اما زير تخته سنگ جواني را مرده يافتم...
بهت نمی گم دوسِت دارم،ولی قسم می خورم که دوسِت دارم بهت نمی گم هرچی که می خوای بهت می دم،چون همه چیزم تویی نمی خوام خوابتو ببینم، چون توخوش ترازخوابی اگه یه روزچشمات پرِاشک شد ودنبال یه شونه گشتی که گریه کنی، صِدام کن بهت قول نمی دم که ساکتت کنم ،اما منم پا به پات گریه می کنم اگر دنبال مجسمه سکوت می گشتی صِدام کن، قول می دم سکوت کنم اگه دنبال خرابه می گشتی تا نفرتتو توش خالی کنی ، صِدام کن چون قلبم تنهاست اگه یه روزخواستی بری قول نمیدم جلوتو بگیرم اما همیشه به پات میمونم که برگردی اگه یه روز خواستی بمیری قول نمی دم جلوتو بگیرم اما اینو بدون "من قبل از تو میمیرم"
چشم من بیا من رو یاری بکن
گونههام خشکیده شد کاری بکن
غیر گریه مگه کاری میشه کرد
کاری از ما نمیاد زاری بکن
اون که رفته دیگه هیچوقت نمیاد
تا قیامت دل من گریه میخواد
هرچی دریا رو زمین داره خدا
با تموم ابـــــــرای آسمونها
کاشکی میداد همه رو به چشم من
تا چشم هام به حال من گریه کنن
اون که رفته دیگه هیچوقت نمیاد
تا قیامت دل من گریه میخواد
قصه گذشتههای خوب من
خیلی زود مثل یه خواب تموم شدن
حالا باید سر رو زانوم بذارم
تا قیامت اشک حسرت ببارم
دل هیچکی مثل من غم نداره
مثل من غربت و ماتم نداره
حالا که گریه دوای دردمه
چرا چشمم اشکش رو کم میاره
خورشید روشن ما رو دزدیدن
زیر اون ابرای سنگین کشیدن
همه جا رنگ سیاه ماتمه
فرصت موندنمون خیلی کمه
اون که رفته دیگه هیچوقت نمیاد
تا قیامت دل من گریه میخواد
سرنوشت چشمهاش کوره نمیبینه
زخم خنجرش میمونه تو سینه
لب بسته سینه غرقه به خون
قصه موندن آدم همینــــــه
اون که رفته دیگه هیچوقت نمیاد
تا قیامت دل من گریه میخواد
صحبت از خاطره ایست که نشسته لب حوض یک طرف خاطره ها! یک طرف پنجره ها! در همه آوازها! حرف آخر زیباست! آخرین حرف تو چیست که به آن تکیه کنم؟ حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست "دوستت دارم عشقم"
نه! در دلم انگار جای هیچکس نیست
دیگر شبیه دردهای هیچکس نیست
من مردهام در من هوای هیچکس نیست
که هیچکس اینجا برای هیچکس نیست
وقتی که میداند خدای هیچکس نیست
پشت سرم حتی دعای هیچکس نیست
پایان
ای که می پرسی نشان عشق چیست! عشق چیزی جز ظهور مهر نیست عشق یعنی مهر بی چون و چرا ؛ عشق یعنی کوشش بی ادعا عشق یعنی مهر بی اما اگر عشق یعنی رفتن با پای سر عشق یعنی دل تپیدن بهردوست عشق یعنی جان من قرباناوست عشق یعنی خواندن از چشمان او حرفهای دل بدون گفتگو عشق یعنی عاشق بی زحمتی عشق یعنی بوسه بی شهوتی عشق یار مهربان زندگی بادبان و نردبان زندگی
به احتمال زیاد هرکسی که غرورش زیاد باشه و این داستان رو بخونه اشک چشمانش را خواهد سوزاند!!
دو دلم اول خط نام خدا بنویسمیا که رندی کنم و نام تو را بنویسم
همه یک گفتم و دینم همه یکتایی بود
با کدامین قلم امروز دوتا بنویسم
ای که با حرف تو هر مسئله ای حل شدنیست
به خدا خود تو بگو نام که را بنویسم
صاحب قبله و قبله دو عزیزاند ولی
خوشتر آن است من از قبله نما بنویسم
آسمان مثل تو احساس مرا درک نکرد
باز غم نامه به بیگانه چرا بنویسم
تا به کی زیر چنین سقف سیاه و سنگین
قصه ی درد به امید دوا بنویسم
قلمم جوهرش از جوش و جراحت باقیست
پست باشم که پی نان و نوا بنویسم
بارها قصد خطر کردم و گفتی ننویس
پس من این بغض فرو خورده کجا بنویسم
بعد یک عمر ببین دست و دلم میلرزد
که من و تو به هم آمیزم و ما بنویسم
من و تو چون تن و جانند مخواه و مگذار
این دو را باز همین طور جدا بنویسم
شعر من با تو پر از شادی و شیرین کامیست
باز حتی اگر از سوگ و عزا بنویسم
با تو از حرکت دستم برکت میبارد
فرق هم نیست چه نفرین چه دعا بنویسم
از نگاهت به رویم پنجره ای را بگشای
تا درآن منظره ی روح گشا بنویسم
عشق آن روز که این لوح وقلم دستم داد
گفت هر شب غزل چشم شما بنویسم
نویسنده:رضا سعدی
دفعه اول تو کوچه دیدمش گفت: داداشی میای بازی کنیم؟ بعد اینکه بازیمون تموم شد گفت: تو بهترین داداش دنیایی..
وقتی بزرگتر شدم به دانشگاه رفتم چشمم همش اونو میدید و میخواستم از ته قلبم بگم عاشقشم، دوسش دارم؛ اما اون گفت: تو بهترین داداش دنیایی..
وقتی ازدواج کرد من ساقدوشش بودم بازم گفت: تو بهترین داداش دنیایی.. و وقتی مرد من زیر تابوتشو گرفتم مطمئن بودم اگه میتونست حرف بزنه میگفت: تو بهترین داداش دنیایی..
چند وقت بعد وقتی دفتر خاطراتشو خوندم دیدم نوشته: عاشقت بودم، دوستت داشتم؛ اما میترسیدم بگم. برا همین میگفتم تو بهترین داداش دنیایی!!
نویسنده:رضا سعدی
تحمل کردن قشنگه
اگه قرار باشه یه روزی به تو برسم
انتظار آسونه
اگر قرار باشه دوباره تو رو ببینم
زندگی شیرینه
اگه قرار باشه دستاتو تو دستام بگیرم
مشکلات حل میشه
اگه قرار باشه روزی به پات بمیرم
اشکهام به لبخند تبدیل میشه
اگه یه بار ببوسمت
و لبخندهام دوباره به اشک
فقط اگه ببینم خیال رفتن داری
اما بدون دوستت دارم
از پشت این همه فاصله
از پشت این همه حرف
دوستت دارم تا بی نهایت عشقم
تو را به جای همه زنانی که نشناختهام دوست میدارم
تو را به جای همه روزگارانی که نمیزیستهام دوست میدارم
برای خاطر عطر گسترده بیکران و برای خاطر عطر نان گرم
برای خاطر برفی که آب میشود، برای خاطر نخستین گل
برای خاطر جانوران پاکی که آدمینمیرماندشان
تو را برای خاطر دوست داشتن دوست میدارم
تو را به جای همه زنانی که دوست نمیدارم دوست میدارم.
زن و شوهر جوانی سوار برموتورسیکلت در دل شب میراندند. آنها از صمیم قلب یکدیگر را دوست داشتند. زن جوان: “یواشتر برو من میترسم” مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره! زن جوان: “خواهش میکنم، من خیلی میترسم.” مردجوان: “خوب، اما اول باید بگی دوستم داری!” زن جوان: “دوستت دارم، حالا میشه یواشتر برونی؟” مرد جوان: “مرا محکم بگیر” زن جوان: “خوب، حالا میشه یواشتر؟” مرد جوان: “باشه، به شرط این که کلاه کاسکت مرا برداری و روی سرت بذاری، آخه نمیتونم راحت برونم، اذیتم میکنه.”
شبی با بید میرقصم، شبی با باد میجنگم
که چون شببو به وقت صبح، من بسیار دلتنگم
مرا چون آینه هر کس به کیش خود پندارد
و الّا من چو میبا مست و هشیار یکرنگم
شبی در گوشه ی محراب قدری ربّنا خواندم
همان یک بار تار موی یار افتاد در چنگم
اگر دنیا مرا چندی برقصاند ملالی نیست
که من گریاندهام یک عمر دنیا را به آهنگم
به خاطر بسپریدم دشمنان! چون نام من عشق است
فراموشم کنید ای دوستان! من مایۀ ننگم
“مرا چشمان دل سنگی به خاک تیره بنشانید”
همین یک جمله را با سرمه بنویسید بر سنگم
نویسنده:رضا سعذی
قلب پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبم را با تمام وجودم تقدیمت کنم. دختر لبخندی زد و گفت ممنونم.
“جان بلاکارد” از روی نیمکت برخاست، لباس ارتشی خود را مرتب کرد و به تماشای انبوه جمعیت که راه خود را از میان ایستگاه بزرگ مرکزی پیش می گرفتند مشغول شد. او به دنبال دختری می گشت که چهره او را هرگز ندیده بود اما قلبش را می شناخت، دختری با یک گل سرخ ! از سیزده ماه پیش بود که دلبستگی اش به او آغاز شده بود.
از یک کتابخانه مرکزی فلوریدا با برداشتن کتابی از قفسه ناگهان خود راشیفته و محسور یافت اما نه شیفته کلمات کتاب بلکه شیفتهیادداشتهایی با مداد که در حاشیه صفحات آن به چشم می خورد، دست خطی لطیف از ذهنی هوشیار و درون بین و باطنی ژرف حکایت داشت. در صفحه اول “جان” توانست نام صاحب کتاب را بیابد “دوشیزه هالیس می نل” با اندکی جست و جو و صرف وقت او توانست نشانی دوشیزه هالیس را پیدا کند
چگونه با عشق کنار آییم ؟شاید بار ها عاشق شده باشید و یا برای اولین بار عشقی رو تجربه کرده باشید که در نظرتان تنها عشق شما خواهد بود و بی او نمیتوانید لحظه ای تحمل کنید . اما در هر حال چه اولین بار و چه چندمین بار ؛ شما عاشق هستید و از صمیم دل فرد مورد علاقه خود را میپرستید . همیشهعشق ان طور که تصور میکنیم با ما سر سازگاری نخواهد داشت ، البته ، طبیعت عشق و عاشقی اینگونه است ، همان طور که شاعر بزرگوار حضرت حافظ میفرماید که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها . برای تمامی عشق ها مشکلات هم وجود خواهد داشت ، چه عشقشما دو طرفه باشد و چه بصورت یک طرفه
نامه عاشقانه خيلي جالب حتما بايد تا آخر بخوني نامه يک پسر عاشق به دختر مورد علاقه اش لطفا تا آخرشو بخونيد تا متوجه عشق پسر به دختر بشيد.
نامه عاشقانه خيلي جالب حتما بايد تا آخر بخوني تا متوجه بشي
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
♥ ♥ ولنتاین♥ ♥
ولنتاين كشيشي بود كه يك روز در دنيا رو به اسم خود ثبت كرد
روز ولنتاین مصادف با 25 بهمن ماه ( 14 فوریه ) است که روز عشق و محبت نامیده شده و در این روز دخترها و پسرها به همدیگر هدیه میدهند تا عشق و علاقه خود را به یکدیگر بهرنحوی ابراز کنند…
روایات زیادی در باره ولنتاین وجود دارد که یکی از انها به قرن سوم میلادی در روم مربوط میشه! در آن زمان کلودیوس دوم امپراطور روم بود، او به این نتیجه رسیده بود که مردانی که ازدواج نکرده اند بهتر از مردان متاهل در جنگاوری میکنند و در حقیقت افرادی که خانواده ندارند سربازان بهتری هستند، به همین دلیل او ازدواج را در تمام امپراطوری روم برای مردان جوان ممنوع کرد.. و آنها كه نامزد كرده اند، فوراً نامزدي خود را به هم زده و نامزد خود را ترك كنند. در این دوران کشیشی به نام سنت ولنتاین پی به بی عدالتی کلودیوس برده و برای مبارزه با او در خفا و به طور پنهانی در کلیسا برای عاشقان جوان مراسم ازدواج را اجرا می کرد... گفته میشود که وقتی امپراطور پی به این عمل ولنتاین برد دستور داد تا او را به قتل برسانند...
کدوم کفرو کدوم شرک و کدوم ظلم؟
که حقم روز و شب کابوس و درده
خدایا چشماتو وا کن، ببینم
ببین دنیای تو با من چه کرده؟
خدا گفتی: رحیمی، رحمتت نیست
یه عمره هستی و من بی نصیبم
بگوپس بخششت چشمای خیسه؟
بگو که حکمته عمری غریبم؟
همیشه ساحلم یک رد پا داشت
می دونم بار رو دوشت نبودم
ولی سخته چشاتو داشته باشم
ببینم سایه ام،سردم،کبودم
کدوم رویای قلبم شد حقیقت؟
که می خوای بنده ای بی شکوه باشم
رحیمی،باوری، عشقی،امیدی
ولی می خوام دیگه از تو جدا شم
خدا جون لااقل اونوقت می دونم
اگه آواره ام از بی کسیمه
کسی نیست آرزوهامو ببخشه
یه دنیا با غمش دلواپسیمه
دوستان این داستان ها اکثرا از نام مستعار استفاده میکنند و در ضمن ممکنه به ظاهر خیلی از این داستان ها شما را به کار های ناشایسته ای همچون خودکشی و ... تشویق کنند اما نباید اینگونه تحریک بشید و بلکه برعکس باید ازش پند بگیرید و پیشگیری کنید نه درمان!
داستان غم انگیز عاشقانه آخرین شبشب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :
این سایت نوشته شده توسط یه عاشق تنها و دل باخته؟؟ هنوز دیر نشده???